مرهمی بر جانِ خسته ی جامعه شناسی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    قرار بود مسیر همیشگی ام را از سر بگیرم. صبح بشود و بار و بندیل ام را جمع کنم بروم به سمت ایستگاه مترو و بعد دیدار استاد و نشستن پای درسی که یک قرن تکرار شده است و قرار است حیات خود را در این تکرار، باز بیافریند. طبق عادت همیشگی باید کتابی را برای رفع ملال مسیر همیشگی انتخاب می کردم. کتابی که نه آنقدر خوانش سختی داشته باشد که در هیاهوی جمعیت قطار، فهم آن از دستم در برود و نه آنقدر ساده که احساس کرختیِ یک روز دیگر را  به جانم بیاویزد. کتابی که گویا باشد. گویای حالتی از یاس کسی که نمی داند چرا جامعه از کلمات چیزی نمی آموزد. چرا درس اساتیدش را از بر نمی شود. چرا تکرار را می طلبد.

    جواب را نمی دانستم و از خودم می پرسیدم چرا با وجود آموزش های پی در پی جامعه شناسان، هنوز پای اندیشه ی حکومت و شهروندانش می لنگد.

    ناگهان نگاهم به کتابی افتاد که ناخودآگاه انتخاب کرده بودم: " تکرار، جستاری در روانشناسی تجربی، سورن کیرکگور". می دانستم او قرار نیست از چیزی که قصد فهمیدنش را دارم بگوید اما باور داشتم همه ی راهها به یک جا ختم می شوند: همان جایی که باید چشم در چشم حقیقت دوخت حتی اگر آفتابِ حقیقت از همیشه تندتر و برنده تر باشد.

    این یک سفر دردناک بود. رفت و برگشتی عاشقانه که بیاموزم کامل شدن در فرایند تکرار شکل میگیرد؛ آموختن_صبور بودن_آموختن و باز صبور بودن... " باید که رخت سفر به برلین بندی، آنجا که پیش تر بودی، و اینک اطمینان حاصل کنی که آیا تکرار ممکن است و چه معنایی می تواند داشت."

    مفهوم تکرار در جانِ بی رمقِ جامعه شناسی چه معنایی دارد؟

    برایتان خواهم گفت.

    همین که پا به حیطه ی جامعه شناسی میگذاری با دنیایی به قدمت هزاران سال روبرو خواهی شد. اگرچه زیباست، اما زمانی که متوجه میشوی همه ی داستان به اینجا ختم نمی شود به مرور دچار دلهره و اضطراب می شوی. میفهمی که طی این سالهای بلند و طویل که علم فهم جامعه رشد می کرد و بالغ میشد و آموزش را دغدغه ی خود می پنداشت، جامعه به همان سرعت درسی که آموخته بود را فراموش کرده است. هربار که  قطار می ایستد و خیل مسافران یکدیگر را زیر دست و پای شان له می کنند دچار وحشت می شوی که پس کجاست آن نتیجه آن شاهکاری که برای کشف آن حقیقت جان صدها نظریه پرداز و نویسنده و اهل تفکر، مرکب قلم شد تا از جامعه ای بگویند که احتمال وقوعش خطری جدی خواهد بود. کم کم دچار رخوت می شوی. با خودت می گویی ما در تکراری بی حاصل به دنبال چه هستیم.

    بااین فکر و خیال به کلاس میرسم. کلاس شروع میشود و استاد حسن محدثی با کلامی گرم و دلنشین بحث را شروع می کند. گویی خوشه خوشه خرمن علم درو می شود از دانشی که قرنی است تلاش می کند به ما بفهماند چطور بیاندیشیم و چگونه فکر کنیم. سعی میکند گردِ خستگی را از راهی که طی کرده ایم بتکاند. او وظیفه ی خویش را خوب می شناسد؛ باید صبور بود و تکرار کرد و این اولین درسی است که می آموزم.

    به راستی ما جز این چه نیاز داریم؟ به چه چیزی جز تعهد به مسئولیتی که تقبل کرده ایم و ثبات قدم در راهی که به آن ایمان داریم؟ اگر خسته می شویم اگر ناامید می شویم اگر نتیجه ی کاملی نمی گیریم اما نباید فراموش کنیم که برای پرهیز از خطاهای تکراری و بدست آوردنِ نتیجه ی دلخواه باید صبور باشیم و مانند معلمی باشیم که هر روز دفتر تکلیفِ شاگردانش را با ملایمت و مهربانی ورق می زند و اشتباهاتشان را گوشزد میکند. باید مدام به ذهنِ فراموشکار انسانها تلنگر بزنیم تا آموخته هایشان را به یاد بیاورند. این تکرار، عاشقانه ترین تکرار است. عشقی مکرر به ساختن و پرورش انسانها.

    کلاس تمام شده بود و در راه بازگشت به خانه می اندیشیدم که چقدر دلم میخواهد این مسیر باز هم تکرار شود؛ به همین زیبایی، شورانگیزی و کمالی که در این رفت و برگشت بر جانم نشسته بود:

    " تکرار را خواستن، شهامت می طلبد. "

     

     

    جایی برای من...
    ما را در سایت جایی برای من دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 230 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 0:18