معنای اخطاریهاش را نمیفهمد. نمیتواند ارتباط میان پوشیده نبودنِ موهای زن مسافر با جریمه شدن ماشیناش را بفهمد. میخواست بداند چرا قانون حریم خصوصی او را حرمت نمینهد و از همه مهمتر اینکه چرا به او بُهتان میبندد و او را متهم به رعایت نکردن حقوق شهروندی میکند.
برایمان سخت و دشوار است که بتوانیم ارتباط تمامی این قضایای نامعلوم را کشف کنیم درست مثل کودکی که مادرش او را به علت نمرهی بیست نگرفتن در درس ریاضی برای مدتی از بازی با اسباببازیهایش محروم کرده است. قوانین میتوانند به همین اندازه نامربوط باشند و حتا بدهیبت شوند و از جهلِ به مسأله و غیرمنطقیبودن رنج بکشند. مثل قانونی که موی بیرون افتادهی یک زن را به انتقال دادنِ یک خودرو به پارکینگ و جریمه ربط میدهد و همهی اینها را زیرمجموعهی رعایت نکردن حقوق شهروندی میداند. حقوق شهروندی! آیا او حقیقتا یک شهروند محسوب میشود؟ آیا او حقی دارد؟ یا همهی اینها طنابی است که سیاستمداران به دست و پای انسانها بسته اند تا با هر حرکت یک انسان، انسانی دیگر و حتا اشیاء بیجان از حرکت بازایستند؟ دعوت به ایستایی و بیحرکتی از سوی قانون دعوت به جهانی است که همهچیز در آن خمود و افسرده است؛ جهانی که اشیاء نیز حالا شامل "رعایت نکردن حقوق شهروندی" میشوند و انسان در این توهم اسیر میشود که یا اشیاء واقعا جان دارند یا او اصلا جانی ندارد؛ جانی که او را به زندگی به زیبایی به خندیدن و به حرکت وامیدارد. حالا حرکاتِ او به حرکاتِ یک شیء نزدیکتر است. این زنجیرهی بیمعنای متصل از تارهای موی یک زن تا دویدن زیر تیغِ آفتاب از این مرکز به آن دفتر برای به حرکت درآوردن خودرو از سکونِ پارکینگی که همهچیز در آن از فقدان تحرک رنج میبرد؛ در جامعه.
کلمات وزنِ قدرتمندی یافتهاند. آنگونه که حتا قادرند حکمِ مرگ را امضا کنند. کلماتی از جنسِ قانون که حریم خصوصی را با زبانِ تهدید و تهمت نادیده میگیرند. آنها به آسانی استفاده میشوند و به آسانی دورانداخته میشوند. مانند حق یک شهروند؛ که به آسانی تحتِ سلطهی قوانینِ تمامیتخواه معنا از دست میدهد و میمیرد یا به چندین تُن آهنپاره تبدیل و به پارکینگ منتقل میشود.
برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 206