جناب صائب شعری دارند با این مضمون:
شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماست
موج شراب، سرخی سرهای باب ماست
مرغابی ایم و عالم آب است جان ما
در مجلسی که باده نباشد سراب ماست
و بعد به کتاب میپردازند:
از بس کتاب در گرو باده کرده ایم
امروز خشت میکده ها از کتاب ماست
خود را به تلخ و شور برآورده ایم ما
در آب اگر بود رگ تلخی، گلاب ماست
اینجا هم از تقدیر شکایت دارند:
هرگز کباب ما نمکی بر جگر نداشت
دایم ز بخت شور، نمک در شراب ماست
در زیر پای سرو، شکرخواب می زنیم
چندان که شیشه بر سر بالین خواب ماست
با آن که غیر باد نداریم در گره
لب تشنه تیغ موج به خون حباب ماست
اما در ادامه میایستد و تمام قد از آنچه هست دفاع میکند:
نی می کند به ناخن دشمن شکست ما
آتش کباب کرده مرغ کباب ماست
در دفتر معامله ما خلاف نیست
آن روز عید ماست که روز حساب ماست
از پیچ و تاب زلف مگوئید پیش ما
موی میان، گداخته پیچ و تاب ماست
و اینجا که چقدر به اراده و خواست خود میبالد با غروری زیبا:
یک نقطه انتخاب نکرده است هیچ کس
خال بیاض گردن او انتخاب ماست
در اینجا هم به این نتیجه میرسد که هستی پرسشگونهی او چه سهمگین و غیر قابل فهمیدن است:
چون خصم مضطرب نشود از سؤال ما؟
درمانده کوه طور به فکر جواب ماست
که در آخر هم ادعا میکند اگرچه توانمندترینام، اما قناعت پیشه میکنم و جهان را از گزند خویش آسوده میگذارم:
صائب بر آستان قناعت نشسته ایم
گردون غلام همت عالی جناب ماست
این شعر مست است. میخندد، میگرید، میایستد و فلسفه میبافد، میداند و میداند که میداند، اما باز شک میکند، فروتن است، با همهی بزرگیاش نجیب است.
صائب در این شعر کل جامعهی ایران را به تصویر میکشد. طبقات و اقشار مختلف را کنار هم میچیند، از مست و فرومایه و بیسواد و غلام، تا قهرمان و دانشمند و حکیم و فیلسوف.
و در آخر چنین جامعهای را لایق و شایستهی احترام میداند. او به واقع در این شعر جامعه را با تمامی تفاوتهایش جامعه میداند و اینجاست که میتوان گفت جامعه یعنی پذیرش تفاوتها و احترام متقابلی که در نهایت افتخار میآفریند.
برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 166