بسیاری از اهالی علومانسانی بر تقویت فرهنگ عمومی و بالا بردن سطح آگاهی جامعه بعنوان راهحل کلیدی مسائل ایران تاکید دارند. آنها معتقدند آنچه آینده ایران را تضمین خواهد کرد به نوعی پویش فرهنگی مرتبط است. در ادامه سعی دارم به چند خطا که در این ادعا وجود دارد اشاره کنم.
ابتدا در تعریف ایشان از فرهنگ باید پرسید منظور شما از پیشرفت در حوزه فرهنگ به کدام بُعد فرهنگی و به کدام حوزه و کدام طبقهی فرهنگی اشاره دارد؟ همانطور که میدانیم جامعه نوعی کثرت است؛ تنوع جامعه شامل تمامی ابعاد عینی و ذهنی آن میشود. بعبارتی کثرت جامعه را میتوان نوعی کثرت فرهنگی دانست. یعنی ما با تنوع بسیاری از فرهنگها و خردهفرهنگهایی روبروییم که در طول تاریخ انباشته شدهاند و همچنان در کار بازتولیدند. به همین سبب ایشان باید دقیقا مشخص کنند منظورشان از رشد فرهنگی شامل حال کدام طبقه اجتماعی، در چه سطح و عمقی، و بویژه کدام فرهنگ است؟ چنین کاری نیازمند تحقیق گسترده و زمانمندی است که بتواند دقیقا مشخص کند کدام بخش ضعیف است و سپس برای تقویت آن از برنامهریزان و متخصصان ویژه استفاده کرده و طبق یک برنامه مدون و دقیق هدفگذاری کند. در غیراینصورت چنین ادعایی از حوزه تخصصی خود بیرون آمده و خطمشی عوامانه پیدا خواهد کرد.
مساله مهم دیگری که نمایان میشود این است که برای چنین هدفی مسلما به بودجه کلان و البته حمایت حاکمیت نیاز است. فرهنگسازی کار سادهای نیست که بتوان زمان دقیقی برای رسیدن به نتیجه مطلوب آن تعیین کرد. گاهی قرنها برای تغییر یک خردهفرهنگ زمان نیاز است. گاهی عوامل مداخلهگری از راه میرسند و تمامی زحمات را به باد میدهند. فرهنگ همانطور که تاثیرگذار است، تاثیرپذیری بسیار دارد و به این دلیل نمیتوان آن را کاملا تحت امر خود درآورد. با این واقعیت که فرهنگ را نمیتوان مهندسی کرد بلکه صرفا میتوان آن را بال و پر داد یا در خفقان نگاه داشت.
برای چنین هدف بزرگی برنامهریزان نیاز دارند تا کاملا پشتیبانی شوند و این امر میسر نمیشود مگر اینکه ساختاری مطمئن و مستقل وجود داشته باشد که هم حامی باشد و هم اینکه به دور از گزند دستبرد قدرت یا عوامل مداخلهگر دیگر بتواند مسیرش را طی کند؛ چنین ساختاری را تنها میتوان در وجود نهادها جستجو کرد.
اما نکتهی مبهم ادعای این تحلیلگران درست در همین نقطه پر رنگ میشود:
"در جامعهای که هیچ نهاد مستقلی وجود ندارد چه ضمانت و پشتیبانی برای عاملان و دلسوزان فرهنگ وجود دارد؟"
مهمترین نهادی که بعنوان مهد فرهنگ و تمدنساز هر سرزمینی میتوان از آن نام برد، دانشگاه است. بر همگی روشن است که نهاد دانشگاهی ایران استقلال خود را از دست داده و تحت نظامی خاص مدیریت میشود. هر ساله تعداد فراوانی، طبق آمارها مابین هفتصد تا هشتصد هزار نفر دانشجو فارغالتحصیل میشوند. تمامی دانشجویان طی سالهای تحصیلی از یک سیستم نظارتی و بسته عبور میکنند و به جامعه تزریق میشوند. اما با چه دادهی آماری و تحلیل و تبیین علمی میتوان مشخص کرد جامعهی ایران (نه صرفا شهرهای بزرگ، بلکه ایران در مجموع) بدون پشتیبانی نهادهای مستقل و صرفا تلاش عدهای رشدی داشته است؟
آیا این تعداد با میانگین فارغالتحصیلان هر ساله برابری میکند؟ آیا اصلا میتوان فرهنگ تمامی شهرها و روستاهای ایران را به نسبت برابر افزایش یافت؟ بعنوان مثال بسیاری از شهرها با کمبود منابع انسانی و مالی و حتا حیاتی هنوز از نظام سنتی پیروی میکنند و فرهنگسازی در آنجا بدون بودجه کلان و نیروی کافی عملا غیرممکن است. اما تعدادی از جوانان همین روستاها و شهرهای محروم و دورافتاده به آسانی میتوانند توسط دانشگاههای مجازی جذب شوند یا به نزدیکترین دانشگاههای غیردولتی و دولتی وارد شوند. چرا که دانشگاهها بودجه و قدرت کافی در اختیار دارند.
بر همگان ثابت شده است که پیشرفت تمدن و فرهنگ در تاریخ جهان در گرو ساختارها و نهادهایی بوده است که پیوسته و بیوقفه با حمایتهای فراوان رشد اگاهی و دانش را رقم زدهاند. تصور میشود مدعیان چنین دیدگاهی خلأ نهادها و سازمانهای مهم و کلیدی را فراموش کردهاند و تصور میکنند بدون حمایت چنین نظم فکری و چهارچوب روشمند و قانونمندی که تنها در دانشگاه و مدرسه میسر میشود میتوانند با قدرت عظیم بحران ایران در آینده مبارزه کنند. اگرچه نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که جوامع بشری به هر صورت فرهنگ خود را وارسی میکنند و تحولات بعضا بزرگی هم رخ خواهد داد. اما از آنجا که فرهنگ صرفا سازنده نیست و در مواقع بسیاری مخرب نیز میتواند باشد (به همین علت جوامع تلاش میکنند بخش مخرب آن را از بین ببرند) بدون قدرت سازمانی و کمک گرفتن از نهادها و در نبود چهارچوب فکری و علمی در این زمینه نمیتوان کاری از پیش برد؛ یا اینکه کار را خوب پیش برد.
تاکید بر مردم و سنتها و فرهنگهایشان و نادیده گرفتن جایگاه قدرت، سرانجام به ملتی سرخورده و مایوس ختم میشود که تصور میکند مسئول تمامی بحرانها و پیشامدهای بد جامعه اوست چرا که از نقش مهم ساختارها و نهادها بیخبر است و این ناآگاهی به ایجاد انواع اهرمهای قدرت در جامعه منجر میشود که جامعه را به سمت مهندسی کردن آن پیش برده و بعد از اینکه پاسخ و نتیجه مطلوب دریافت نکند، نوک پیکان تقصیر و سرزنش را به سمت خودش و فرهنگش گرفته و در نهایت فرهنگگریز و فرهنگستیز میشود. بیاهمیت دانستن و گاهی حتا کینهورزی با فرهنگ تاریخی ایران توسط بخش زیادی از مردم این کشور به همین مساله برمیگردد که تصور میکنند این فرهنگ است که ملت کهن ایران را از بین برده است و چنین نتیجهگیری به این معناست که به کارکرد و ساختار جوامع مدرن آگاه نیستند.
برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 182