نقدی بر مفهوم مشترک دو رمان و دو فیلم اقتباسی، وقتی نیچه گریست و مادام بووآری

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    دو رمان، دو فیلم اقتباسی و دو کاراکتر اصلی درموقعیت فکری مختلف اما در بحرانی مشترک.
     اولین شخصیت" دکتر برویر"، پزشک روانکاو معروف اهل وین و دیگری، اما بووآری ساکن فرانسه است. هر دو با یآس و ناامیدی در نیروی گریزناپذیر  تاهل و تعهد  گرفتار شده اند.
    رمان نخست اثر اروین یالوم، روانپزشک و نویسنده ی هستی گرا و دومین رمان مادام بووآری، شاهکار نویسنده ی واقع گرای قرن نوزدهم گوستاو فلوبر است.
    فلوبر با نوشتن این رمان واقع گرا ، دنیای ادبیات را از آسیب سبک رمانتیسم نجات داد و آن را مخرب حقیقت و در تضاد با واقعیت های زندگی  مورد انتقاد قرار داد. اِما دختری است با رویاهای زیبا و فاخر زنانه، تربیت شده ی صومعه، و دارای  روحی بلند پرواز که در رمانهای عاشقانه بدنبال حقیقت می گردد. اما او در دنیای واقعی و در اولین برخورد با دنیای بیرون از خیال پردازی ها، هنگامی که مشتاقانه پا به خانه ی همسرش میگذارد، اولین نشانه های خمودی دنیا را تجربه می کند. جانِ  او عاصی است تا جایی که " ... در صدد تحقیق برآمد تا بداند مفهوم واقعی کلمات سعادت و عشق و مستی که در کتاب ها به نظرش آن همه زیبا جلوه کرده بود، در زندگی چیست."  به همین سبب مانند برگ زرد و خشکیده ای که با اولین قطره ی باران بر زمین تشنه می افتد، خود را در میان بازوان عشاقش رها میکند. به مرور بر گستره ی بی قراری اش افزوده می شود. زندگی اش به نظر خسته کننده و کسالت بار می آید. به بیان دیگر موقعیت های خوب و بینظیر زندگی را هم از دست می دهد و نارضایتی او از زندگی ای که تجربه نکرده است بروز میکند. او تنها راه مواجه شدن با معناباختگی زندگی  را در فرار به پاریس همراه با معشوق خود می بیند.اینجاست که واقعیت، برگ برگ داستانهای فانتزی و رمانتیک را از هم می درد. او می ماند و هستیِ از دست رفته اش و جام زهری که او را برای همیشه به آرامش می رساند.
    در طرفی دیگر در رمانی اگزیستانسیالیست، "وقتی نیچه گریست " شخصیت های رمان همگی واقعی هستند. زیگموند فروید، فردریش نیچه، دکتر برویر، و لو سالومه معشوقه ی نیچه. در قول و قراری که دکتر برویر بنا به درخواست لو سالومه بسته شده بود، دکتر موظف بود درمان میگرن و افسردگی شدید فیلسوف بزرگ را بعهده بگیرد. بنابه پیشنهاد دکتر، همزمان با درمان بیمارش، بیمار تحت نظر او پروفسور نیچه نیز موظف شده بود تا درمان روح دکتر را بعهده بگیرد. در این میانه نیچه موفق میشود عامل اصلی کابوس و ترس دکتر از مرگ  را تشخیص دهد. در بخشی از کتاب،  نیچه به او هشدار می دهد که " تو بیرون زندگی ات ایستاده ای در حالیکه عزادار زندگی ای هستی که هرگز زندگی اش نکردی..." این سخن یادآور سخن سقراط است :" زندگی نیازموده ( نیاندیشیده شده ) ارزش زیستن ندارد. حالا همه چیز برای دکتر برویر به انتهای خودش رسیده است. شغل و پیشه ای که بنا به گفته ی خودش در آن قرار گرفته و انتخابی و آگاهانه نبوده است. زن و فرزندانی که او را مسئول و متعد کرده اند. و دانشجویانی  که به او نیاز داشتند همه و همه موجب شده اند تا او احساس کند آزادی و تجربه ی زیستن را از دست داده است.
    در اینجا دو انسان معناباخته داریم. هر دو در موقعیت هایی مختلف اما با مساله ای مشترک. ناامیدی و یأس اگر با توهمات و موهومات همراه شوند احتمال به خطا کشیده شدن ذهن و عقل بسیار بیشتر میشود. به گفته ی نیچه " درک بیشتر رنج بیشتر به همراه دارد و اگر نمی توانیم با درد کنار بیاییم بهتر است به همان زندگی گله وار برگردیم و از سینه ی موهومات بنوشیم."
    دکتر برویر از طریق آزمونها و پرسش های سخت فیلسوف بیمارش، توانست خودش را از مهلکه خلاص کند. همچنان که کی یر کگور عنوان می کند که :" عصر ما خالی از شور است"،  زندگی او خالی از شور زیستن شده بود. در صورتی که اِما بووآری، برای بازپس گرفتن شورِ زندگی اش، جان اش را از دست داد. اینجاست که این پرسش به ذهنم خطور می کند که اگر چه نگاهی خیام وار و زندگی در اکنون و اینجا در فرهنگ و ادبیات ما وجود دارد اما هنوز ما از پس فهمیدن ذهنیت سقراط برنیامده ایم.بعبارتی " زندگی نیازموده..." به گونه ای دچار کج فهمی مان شده است. آیا ما قادریم زندگی را به طور کامل و بدون از دست دادن کوچکترین جزئی از آن بیازمائیم؟ آیا قدرت خیال و تصورات زیباشناسانه ی ما از زندگی، می تواند تاریکی و نیروی شرور دنیا را مغلوب کند؟ آیا اصلا ما توان مبارزه با نیروی شر را داریم؟ سئوالی که در اندیشه شوپنهاور به آن پرداخته شده است.
    به راستی چگونه می توان درون زندگی بود نه بیرون آن؟ چگونه می توان زندگی را قابل زیستن کرد؟

    " اِما " نمونه ای از جنگ با خمودی دنیای واقعی است. جایی که همه چیز می پوسد و میمیرد. او برتریِ قدرت ذهن و قلب بر مردگی را نشانه تولدی مجدد می داند : " حالا من عاشق دارم! عاشقی دارم و از این فکر مثل اینکه بلوغ مجددی یافته باشد لذت می برد." او تولدش را در عشق می بیند. او معنا را در عشق باز می یابد اما ازین نکته غافل است که " هر لبخندی خمیازه ای ملال انگیز و هر نشاط لعنتی و هر عیشی نفرتی در خود نهفته داشت و گرم ترین بوسه ها جز هوس اقناع ناپذیر شهوتی شدیدتر- اثری بر لب باقی نمی گذاشت."
    در اثر جاودانۀ دکتر ویکتور فرانکل :" انسان در جستجوی معنا "،  به نقل از داستایوسکی نویسنده ی روس جمله ای است با این عنوان : “من تنها از یک چیز می ترسم و آن اینکه ، شایستگیِ رنج هایم را نداشته باشم”. فلسفه می آموزد چطور می توان این درد را تسکین داد. زیرا هیچ درمان قطعی ای برای نیروی شرور دنیا وجود ندارد. تنها باید رنج را پذیرفت و برای تسکین این درد به فلسفه پناه برد.
    پرسش دردناکی خواهد بود اگر از خود بپرسیم براستی زندگی ما ارزش زیستن دارد؟ و آیا می توانیم بر ارزش آن بیافزایم ؟
    تأمل در معنای زندگی همچنان عمیق ترین و دردناکترین مسئله ی انسان خواهد بود. ملالی که زندگی را در خود فرو می بلعد اگر از جسارت کافی برای مواجهه با این ملال برخوردار نباشیم.

    رمان وقتی نیچه گریست، اثر اروین یالوم و فیلمی با همین عنوان به کارگردانی پینچاس پری
    مادام بووآری اثر گوستاو فلوبر، ترجمه ی مهدی سحابی و فیلمی با همین عنوان به کارگردانی سوفی بارتز

    زمانیان

    جایی برای من...
    ما را در سایت جایی برای من دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 267 تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 ساعت: 22:13