در زبان لاتین اصطلاحی وجود دارد به نام limen که ریشۀ واژۀ liminal یا در آستانه است. این واژه بیشتر در روانشناسی کاربرد دارد اما استفادههای زیادی برای معماری و هنر سینما و تصویرسازی نیز دارد. معنای اصلی این مفهوم یعنی موقعیت آستانهای حدِ فاصل "آنچه بود" و آنچه "خواهد بود".
ریچارد روهر این موقعیت انتزاعی را اینگونه توصیف میکند:
Where we are betwixt and between the familiar and the completely unknown. There alone is our old world left behind, while we are not yet sure of the new existence. That's a good space where genuine newest can begin.
«جایی که ما در میان و بین آشنا و کاملاً ناشناخته قرار داریم. آنجا تنها چیزی است که از دنیای قدیمی ما باقی مانده است، در حالی که ما هنوز از هستیِ جدید مطمئن نیستیم. آنجا فضای خوبی است که در آن میتوان تازگی خالصی را آغاز کرد.»
احساس در آستانه بودن عموما زمانی اتفاق میافتد که فرد در هنگام گذراندن یک تغییر اساسی در زندگی است و کاملاً غرق شده و سردرگم میشود. احساسی همچون احساس انسانِ بدوی در مواجهه با جهان ناشناخته، آسیب پذیری و عدم اطمینان که همگی در چنین فضایی تجسد پیدا میکند. چنین احساسی یعنی احساس گیجی و سردرگمی، چیزی شبیه به احساس "آشیانۀ خالی" که عموما در میانسالی و با مستقل شدن فرزندان رخ میدهد. با این همه درست در این لحظات آشفتگی است که بهترین و پایدارترین دگرگونیها رخ میدهد. اما چگونه؟
اینجاست که نقش حواس پنجگانه انسان و جایگاه آنها مشخص میشود. انسان توسط حواس پنجگانه خود میتواند ابعاد مختلفی از شناخت را تجربه کند. در واقع انسان بدوی در مواجهه با احساس در آستانه بودن ناچار بود از حواس پنجگانه خود استفاده کند و آسیب به هر یک از این حواس به مثابه از دست دادن بخش مهمی از ابزار شناختی و حیاتی او بود. با این وجود تنها حسی که توانست گونهای تکامل پیدا کند که دچار کمترین اختلال شود، حس لامسه بود. گویی حس لامسه انسان را از فرایند خطر آگاه میکند و علاوه بر راهی برای شناخت محیط، به عنوان زنگ خطر عمل میکند. به همین دلیل بیشترین مسئولیت ارتباطی انسان با جهان اطرافش به عهده حس لامسه قرار گرفت.
انسان امروزی در جهان مدرن و پست مدرن کمترین رابطه لمسی با دنیا برقرار کرده است. شاید بتوان علت را در گستردگی و همهگیر شدن تکنولوژی دانست اما عوامل دیگری همچون خطر بیماریهای واگیردار و ترس از خشونت نیز به آن دامن زده است. با این همه باید به عامل بسیار مهمی اشاره کرد و آن قطع ارتباط معنادار جسمی انسان با جهان جسمانی محیط به دلیل تابوهای ارزشی و ایدئولوژیهای معنوی است؛ بریده شدن از دنیا و بزرگ شدن محدودۀ فردی سبب میشود تجربۀ بیواسطۀ انسان امروزی با جهانش از بین برود. حیوانات به باغ وحش منتقل میشوند، جنسیتها از هم فاصله میگیرند و نوعی معماری جدید متولد میشود تا بتواند حریم شخصی را مطمئنتر کند؛ بالاخص معماری شهری که مهمترین نمود چنین رویکردی است. ساختمانهایی که به ندرت میتوان در آن ساکنینی را مشاهده کرد، همسایگانی که به ندرت از ورود و خروج دیگری آگاه میشوند، خلوت و سکوتی که گویی هیچ ردی از موجود زنده در آن یافت نمیشود و بافتار فضای سبز و چیدمانی که برگرفته از سبکی است که امروزه رواج بسیاری دارد؛ یعنی سبک مینیمال که در آن فضا وسعت بیشتری از اشیا مهم زندگی مانند تابلوهای خانوادگی و ظروف و ابزار زندگی دارد. به عبارتی آنچه انسان مینیمال امروز تجربه میکند بیشتر از آنکه حسی و لمسی باشد، بصری و شنیداری است و این امر عینیت را به کمترین حد خود و ذهنیت را به بالاترین حد خود میکشاند.
در نهایت انسان امروزی ترس از فضا را تجربه میکند چرا که فضاها معنازدایی شدهاند، حضور انسانها کمتر از ابزارها شده است و تماس جسمی و حضور فیزیکی افراد جامعه به حداقل خود رسیده است. چنین فضای اجتماعی و شهری زمینه بسیار مناسبی برای خلق ایدیولوژیهای وحشت و از همگسیختگی اجتماعی است. فضایی که در صورت رخ دادن جنایت حتا در مکانهای شلوغ شهری، عکسالعملی از سوی جامعه در پی نخواهد داشت. چرا که پیش از آن، تماس فیزیکی با دنیای اطراف بریده و ناممکن شده است.
برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 117