*آب ما را با خود خواهد برد...

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    نقدی بر شهر آفتاب، شهری در تاریکی 

     

    به سمت نمایشگاه کتاب به راه افتادیم. جهت خرید برای پسر نوجوانمان و آرزوی اینکه اینبار سبد خریدمان پر بشود از کتب واقع گرایانه و تاریخی، نه از آن کتاب های تخیلی که گاهی با خواندن سطری از آنها به نظر می رسد تخیل انسان ها هم رو به زوال و پوچی است.

    به هرحال خداوند به ما نظر لطفی داشتند و تا زمان برگشتنمان از بلایای طبیعی محفوظ شدیم. حالا بماند که بندگان خدایی که برای اطلب العلم زیر باران الهی امتحان سختی پس دادند چه کردند L

    خوشبختانه بازار کتاب بسیار خوب و دوست داشتنی بود و توانست با جذب علاقه ی وافر فرزندمان به تاریخ و ادبیات سبد خریدمان را سنگین بار کند.

    ترافیکِ یک ساعت و نیمه تا محل پارکینگ و سرویس های بهداشتیِ نامناسب و بسیاری مشکلات دیگر که جای خود دارد و اعتراضی عمیقا شهروندانه؛ اما اعتراضی جداگانه به خودمان هم نشان اخلاق و شعور است.

    براستی برای چه کتاب می خوانیم؟

    این سوالی است که همگی باید از خودمان هر روزه بپرسیم، چه قشر کتابخوان، چه آنهایی که میخواهند بدانند که به آنها گفته میشود  کتاب بخوانند. و البته نباید به یک پاسخ و یک علت بسنده کرد. زمان باید طی شود تا ریشه هایی که در بطن زمینی محکم و بایر جان گرفته اند به درختی تنومند و بارور تبدیل شود و صبور بودن تنها راه فهمیدن و به نتیجه رسیدن است.

    با احترام به عزیزانی که برای تعلیم فرزندانشان و آشنا شدن آنها با فضای مکتوبات و نوشته ها زحمت راه را تحمل میکنند و با خرید تنها چند کتاب کودکانه، در جهت بهبود شرایط فکری آیندگان گام برمیدارند اما نگاهی به جمعیتِ سرریز به این مکان سوال های بسیاری را به ذهن متبادر میکند.

    همان روز بعد از بازگشت از نمایشگاه، به جمعه بازارهایی برخوردیم که بساط شان میان باران پهن بود و خریدارانی که کیسه های خرید بزرگ لباس و پوشاک در دست به سمت ماشین هایشان با اشتیاق به راه افتاده بودند. و چقدر شبیه بودند این دو جمعیت مصرف گرا! قصد ندارم دچار حرف ها و نقدهای کلیشه ای بشوم اما واقعا وضعیت نگران کننده است. برای ما دیگر فرقی ندارد بازارِ کتاب باشد یا بازارِ موبایل یا بازار میوه؛ به هرحال هرجا که تخفیفی خورده باشد و تبلیغاتش به چشم مان میخورد حتما برای خرید به آنجا خواهیم رفت حتا اگر به آن اجناس نیازی نداشته باشیم. حتا اگر نحوه استفاده از آن را بلد نباشیم. درست مانند مایکروفرهایی که تنها برای گرم کردن نان استفاده میکنیم و از موارد استفاده هایی که دارد هیچ علم و آگاهی نداریم. کتاب ها چاپ میشوند خریداری می شوند و بعد از گذشت مدتی به یک شی بی ارزش در خانه هایمان تبدیل می شوند که یا در کارتن های بسته بندی شده به انباری فرستاده می شوند یا همراه با زباله ها به کوچه ها پس رانده می شوند. سوار اتوبوس های نمایشگاه که شدیم دختری خردسال که با خانواده اش به آنجا آمده بود ناگهان با ناراحتی و غمی زیاد به کتاب هایش نگاهی کرد. در همان کیسه ای که کتاب هایش را خریده بود بطری آب تمام خریدش را از بین برده بود و شکایت می کرد که چرا مواظب کتاب هایم نبودید. با خودم فکر میکردم اگر درون این کیسه گوشی موبایل یا ظرفی گران قیمت بود آیا باز هم همینطور نگهداری میشد؟ طبیعتا خیر. ما نسبت به هرچه که بیشتر به آن نیاز داریم به همان میزان از آنها نگهداری خواهیم کرد. ظرف های کریستال جای امنی در قفسه های چوبی بزرگ اتاق پذیرایی مان خواهند داشت. لباس هایمان با مراقبت های ویژه نگهداری خواهند شد و سرویس های طلا در گاوصندوق های محکم و مرکز امانات. اما کتاب هایمان را آب هم بُرد خب ببرد، چیزی که از ما کم نخواهد شد. مراکز تجاری مان را طبق اصول مهندسی دقیق و حساب شده می سازیم تا جلب حداکثری داشته باشد اما چادرهای کتاب را هم آب بُرد خب ببرد. حتا نمی دانیم برای چه اینقدر هزینه می کنیم، سختی می کشیم و ترافیک سنگین را متحمل میشویم. چه اشکالی دارد خستگی و غر زدن بچه ی کوچک و صف های طولانی غذاهای نامرغوب نمایشگاه را به جان بخریم؛ همین که ما از دیگران عقب نمانیم و در لیست مصرف کنندگانِ کذایی باقی بمانیم کافیست.

    خبرهای روز دنیا را میخوانیم بی آنکه از تاریخ چیزی بدانیم، نقد میکنیم بی آنکه بدانیم اصول نقد چیست، همان قدر که اخبار انتخابات و دنیای سیاسی روز دنیا برای ما مهم  است، پیگیر خبرهای سلبریتی ها، نحوه ی زیست فلان پرنده در فلان جزیره، جستجو کردن در زندگیِ شخصی دیگران در اینستاگرام و فیسبوک و ویدئوهای مضحک و بعضا توهین آمیز که از کودکان محروم کشورمان گرفته شده و دست به دست می چرخد، هستیم. ما از همه چیز خبر داریم و در عین حال از کمبود فکر کردن رنج میبریم. دسته های نوجوانی که برای خرید کتاب ذوق و شوری دارند معلوم نیست در آینده ای نه چندان دور باز هم به همین اندازه خواندن برایشان مهم باشد.

    باز میگردم به همان پرسش قبلی: برای چه کتاب می خوانیم؟

    باید به ابتذال قرن خویش اعتراف کنیم. دنیای ما مملو از رفتارها و تصمیماتی است که هیچ پایه ی محکمی ندارند. مدت کوتاهی دچار آگاهیِ مجازی می شویم و این توهم خیلی زود به همان رخوت و رکود فکری باز میگردد. روابط اجتماعی و دوستانه و خانوادگی مان دچار رنج شده اند و قادر به ارتقاء سطح رابطه هایمان نیستیم. صرفا خواهانیم. خواهان پول بیشتر، آزادی بیشتر، امنیت بیشتر، و لذت و تعاملات اجتماعی بیشتر؛ و در این میان خواهان دیده شدنِ بیشتر. اما در این میانه هرچه بیشتر بدست می آوریم محرومتر میشویم. تا بدانجا پیش می رویم که کشوهای حافظه ی کوتاه مدتمان پر میشود از هر جنس و کالایی!

    ما مصرف کنندگان این قرنِ ناامیدی و جنگ، خنده هایمان بی معنا و بی دلیل است، اعتقاداتمان سست و بی پایه است، کولی وار دنیای پوچ و خیالی خودساخته مان را طی می کنیم و دست آخر به همان خرابه ای می رسیم که مبدأ آغازین مان بود. در جملاتمان از واژه هایی استفاده میکنیم که معنایشان را نمی دانیم و به این دلیل به کتابفروشی ها نمی رویم که از نادانی رنج می بریم و میدانیم که نادانی رنج مضاعف است و باید چاره ای کنیم، بلکه تنها به این دلیل می رویم که فکر میکنیم داناییم و شرکت کردن در نمایشگاه کتاب یعنی ما به قدر کافی میدانیم و با فرهنگیم، حتا اگر دست خالی برگردیم.

    نگاهی به مسافران شهر آفتاب که ساعتها در صف ایستاده اند در حالی که با دست های خالی به خانه بازمیگردند حس غریبی دارد. زیستن بین آدم هایی که فکر میکنند بقدر کافی می دانند – آنچنان که نیازی ندارند نویسنده ای که چندین سال برای بدست آوردن تجربه و معنا و پیدا کردن راه حلی مناسب و جوابی درخور زندگی اش را به پایان رسانده به آنها از تجاربش بگوید – ترسی در ذهن ایجاد می کند. جلوه ای که نمود آن در دنیای مجازی هم به خوبی مشهود است. بی دلیل نیست که بازار گروه ها و کانال ها اینقدر به راه است و نقدهای بی تناسب و بی ریشه به این حد زیاد. بی مورد نیست که گاهی با موجی که به راه می افتد از فلان کارگردان بت می سازیم و روز بعد آن را به زمین می زنیم. چقدر بی معناییم و چقدر بی نیاز از دانستن. بی نیاز از زیستن. این جانِ تشنه را سالهاست که آب با خودش برده است و کالبدی شده ایم بی روح که برای فراموش کردن آنچه باید باشیم به آنچه می خواهیم دیده بشویم پناه می بریم. امان از نیازِ به دیده شدن و شنیده شدن که نطفه ی حرام و ننگینِ نادانی است.

     

    *با یادی از هنرمند بزرگ، عباس کیارستمی و اثر ماندگارش: باد ما را خواهد برد.

     

    + نوشته شده در دوشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 13:56 توسط محبوبه زمانیان |
    جایی برای من...
    ما را در سایت جایی برای من دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 235 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 23:14