شام من با آندره (1981)

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    کلیک کنید آپلود رایگان عکس برای بلاگفا - upload-photos.ir

    My dinner with Andre
    کارگردان : لوئی مال.
    هنرپیشگان : والاس شان، آندره گرگوری، ژان لنوئر و روی باتلر.
    111دقیقه

    محصول کشور آمریکا

    در فیلمِ زندگی من برای زندگی کردن ( My life to live ) اثر ژان لوک گدار، صحنه ای بود که دلم میخواست ساعتها ادامه داشته باشد. صحنه ی چند دقیقه ایِ گفتگویی پر مفهوم میان یک فیلسوف و روسپی. همینطور در فیلم چند اپیزودیِ قهوه و سیگار از جیم جارموش، که به حضور اتفاقی و یا از پیش تعیین شده اشخاصی بر سر یک میز اشاره دارد که با هم به گفتگو می نشینند.  

    ( والی ) راوی فیلم ، نمایشنامه نویسی معنا باخته است. او خودش را در زندگیِ سخت نمایشنامه نویسی معرفی میکند که هیچکس حاضر نیست نوشته هایش را بخرد.دچار روزمره گی است.از درک انسانها عاجز است.زندگی برایش دقیقا همان صحنه ی تئاتری است که هرکسی مشغول بازی نقش خودش است.چیزی از زندگیِ خصوصی اش در فیلم نمایش داده نمیشود اما به خوبی مشخص است که او از تنهاییِ عمیقی رنج میبرد، نتیجه ای که در انتهای فیلم به آن میرسد. ترس از دادن امنیت او را به دنیای تکنولوژی و مدرن وابسته کرده است. او برای در امان ماندن از سرما از پتوی برقی استفاده میکند. این بدین معناست که ارتباط او با محیط طبیعی هم بطور خودکار بریده شده است. اگرچه این فیلم سالها پیش ساخته شده اما مصداق بارز این جدا افتادگی انسان از خویش و به دام افتادن در دنیایی غیرواقعی، میتواند دنیای مجازی ای باشد که ما را از یک دنیای جدا واقعی و نه در خواب، بلکه در بیداری، جدا کرده است.

     والی، مجبور است به دیدن دوستش برود. انگیزه ی خاصی پشت این کار نیست تنها گذران لحظه است. همسر او در خانه نیست و او تحمل سنگینیِ بار خویش را ندارد. به رستوران پناه می برد جایی شلوغ تا او را از ترسی که با خلوت خویش احساس میکند برهاند. او به معنای واقعی معنا را گم کرده است. تلاشِ دوستش را برای پیدا کردن معنایی برای زندگی درک نمیکند. از نظر او، گرگوری، دوست چندین ساله اش که مدتهاست از دنیای تئاتر خداحافظی کرده، انسان سردرگمی است که با معنا باختگی اش کنار نمی آید و بدتر از همه اینکه او دنیا را از چشم تخیل می بیند و واقعیت ها را نادیده میگیرد. از نظر او تلاش وی منجر به نادیده گرفته شدن واقعیت میشود. نگاهِ عجیب والی به او، از سر کنجکاوی است.او که نمیداند دوستش دقیقا دنبال چه چیزی است مدام پرسش هایی میکند تا بداند بالاخره آیا او توانسته امیدی، نقطه کورسویی بیابد یا نه!

    -گرگوری:  من کی هستم؟ چرا اینجام؟ از کجا میام؟ و به کجا میرم؟

     

    نکته ی بسیار مهم و اصلی این فیلم، نمایش دادنِ امکان گفتگوست. در دنیایی که رسانه ها به شستشوی مغزی می پردازند و انسان ها تنها گیرنده هایی بحساب می آیند که مدل فکری شان هم از پیش تعیین شده است، صرف شام با یک دوست یا آشنا و گفتگویی آزاد در باب دل نگرانی ها، دغدغه ها و خاطرات، بدون هیچ ابزار نگران کننده و مزاحمی از قبیل تلفن و تلویزیون و رادیو و و مثال امروزی تر آن اینترنت و دنیای مجازی، اخبار سیاسی و ... و تناول کردن شامی لذت بخش و با آرامش تقریبا چیزی شبیه به رویاست. با خودم فکر میکردم چه دلیلی باعث شد این فیلم فروش خوبی داشته باشد. چطور میشود که مردم حاضر میشوند بلیط تهیه کنند و وقت بگذارند تا به پای صحبت های گرگوری و والی بنشینند. چه دلیلی دارد که مردم حاضر میشوند بجای دیدن فیلم های هالیوودی و اکشن و عاشقانه به دیدن این فیلم بروند آن هم در عصری که ما از وقت گذاشتن برا ی خواندن یک کتاب سر باز می زنیم.

    شاید جواب این سوال در خلائی که با آن مواجهیم نهفته باشد. امکانِ گفتگو و سکوت. همان چیزی که این روزها بندرت آنرا تجربه می کنیم.

    چند روز پیش درسگفتاری از استاد ملکیان در باب سکوت گوش میدادم. اینکه سکوت چیست و چرا اینقدر عرفا و اندیشمندان به آن اصرار داشتند. سکوت این فیلم، سکوتی است از نوع فرار از هر آنچه که ما را برده خویش میکند. سکوتی در نبودِ اخبارهای روز دنیای سیاست و سلبرتی ها، سکوتی در نبودِ دنیایِ مجازی و دنیایِ پرهیاهویِ آن. این سکوت ارزشمندترین آنهاست. اگرچه هر دو به ظاهر مشغول صحبت کردن بودند اما میشد احساس کرد که دنیای درون شان را از دنیای مشمئز کننده بیرون جدا کرده اند.

    گرگوری به اندیشه پناه برده بود. به فکر کردن و عمل کردن. به اینکه زندگی چیست و به پرسش های درونیِ خودش، نه به چیزی که کارگردان از او میخواست. او فیلم زندگی اش را خودش ساخت و میدانست که تنها در اثری که از او بجا بماند زنده خواهد ماند. او مرگ اندیشی عمیقا زجرکشیده است.

    _ ما با مرگ به تنهایی روبرو میشویم.

     علم او را ناامید کرده است. از نظر او علم پای چوبین دارد و برای معناباختگی گزینه ی بسیار خوبی است!

     

    امکانِ گفتگو کردن، پیش شرط یا پیش زمینه هایی میطلبد. از نظر نقش مقابل والی، ما در فهم یکدیگر به مشکل برخورده ایم.( اشاره ی او به بیماری مادرش نکته ی بسیار دقیق و موشکافانه ایست). به نظر او ما قدرت درک کردن یکدیگر را نداریم و این پایان گفتگوست.

     

    برای کسانی که از فیلم، چیزی ورای گذراندن روزمره گی انتظار دارند، و برای کسانی که اندیشیدن نان هر روزشان است این فیلم میتواند دلیل خوبی برای انگیزه ای متعالی یعنی اندیشیدن باشد.

    یقین دارم دوستداران واقعی کتاب، این فیلم را چندبار خواهند خواند :))

     

    _گریگوری:  ماها اشباح خیالی هستیم. اصلا ما کی هستیم؟

    و این یعنی مواجه شدن با این واقعیت که تو کاملا تنها هستی.و پذیرفتن تنهایی یعنی پذیرفتن مرگ.

    _والی:  چون وقتی تنها هستیم با مرگ تنها هستیم. دیگه هیچ مانعی بین تو و مرگ وجود نداره.


    برچسب‌ها: فیلم
    + نوشته شده در جمعه چهارم فروردین ۱۳۹۶ساعت 14:1 توسط محبوبه زمانیان |
    جایی برای من...
    ما را در سایت جایی برای من دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 252 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 23:14