دانشنامه ی فلسفه استنفورد، بخش پانزدهم، باروخ اسپینوزا

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    باروخ اسپینوزا، استیون نادلر، ترجمه ی حسن امیری آرا، انتشارات ققنوس، جلد پانزدهم

     

    اسپینوزا :

    از مهمترین فیلسوفان دوران مدرن متقدم و یکی از رادیکال ترین آنها

    تفکر او: تلفیقی از التزام به شماری از اصول متافیزیکی و معرفت شناختیِ دکارتی با ارکانی از فلسفه ی رواقیِ باستان و عقل باوریِ یهودیِ قرون وسطایی

    تفکر سیاسیِ قویا دموکراتیک و نقدی ژرف بر دعاوی کتب مقدس و دین فرقه ای

    در 27 ژوئیه ی سال 1656 علیه وی اقامه ی دعوا شد و او به herem ( حرم ) یا تکفیر محکوم شد و این سختترین حکمی بود که جامعه ی سفاردی آمستردام صادر کرد؛ این حکم هیچ گاه فسخ نشد.

    از میان همه ی فیلسوفان قرن 17، شاید هیچ کس به قدر اسپینوزا به روزگار کنونی ربط نداشته باشد.

    رسالت اساسیِ کتابِ " اخلاق " وی، از نظر وی ماهیتی اخلاقی دارد، و عبارت است از نشان دادن این که سعادت و بهروزی انسان نه در حیاتی است که در بند انفعالات و متاع فانی ای است که معمولا در پی آنیم، و نه در اقتضای این شیوه ی حیات که تعلق نااندیشیده به موهوماتی است که دین قلمداد می شوند، بلکه در حیاتِ عقلانی است.

    هیچ غایتمندی ای در عالم وجود ندارد. طبیعت برای هیچ غایتی عمل نمی کند، و اشیا برای هیچ مقصود معینی وجود ندارند. اگر بخواهیم از اصطلاح ارسطویی رایج استفاده کنیم، باید بگوییم هیچ گونه « علت غایی » وجود ندارد. خدا هیچ  کاری را به خاطر چیز دیگری انجام نمی دهد. نظام اشیا صرفا از ذوات خدا ناشی می شود آن هم با موجبیتی که تخلف ناپذیر است. هرگونه سخنی درباره ی مقاصد، نیات، اهداف، ترجیحات یا غایات خدا صرفا توهمی انسان گونه انگارانه است.ص 27

    به نزد اسپینوزا، کلید کشف و تجربه کردن خدا فلسفه و علم است، نه هیبت دینی و تمکین ستایش آمیز.ص 36

    اجسام فیزیکی حالات یا جلوه های بُعد هستند، تصورات حالات فکرند. ازآنجا که بعد و فکر هیچ چیزی به اشتراک ندارند، دو قلمرو بعد و فکر نظام هایی هستند که به لحاظ علی بسته اند. هر آنچه دارای بعد یا ممتد باشد، صرفا از صفت بعد ناشی می شود. هر رویداد جسمانی بخشی از سلسله ی علی نامتناهی ای از رویدادهای جسمانی است و صرفا موجَب به ایجابِ طبیعت بُعد و قوانین آن، در پیوند با نسبت هایش با دیگر اجسام ممتد، است.متشابها هر تصوری صرفا از صفت فکر ناشی می شود. هر تصوری، بخشی لاینفک از سلسله ی نامتناهی ای از تصورات است و موجَب به ایجابِ طبیعت فکر و قوانین آن، در کنار نسبت هایش با دیگر تصورات، است. به عبارت دیگر، هیچ گونه کنش متقابل علی میان اجسام و تصورات، میان امر فیزیکی و امر ذهنی، وجود ندارد. با این حال ، همبستگی و توازی بسیار دقیقی میان این دو سلسله وجود دارد.ص 38 ... اسپینوزا عملا منکر آن است که بدن انسان وحدتی از دو جوهر باشد. ذهن و بدن انسان دو جلوه ی متفاوت- تحت صفت فکر و تحت صفت بُعد- از یک چیز واحد هستند. و آن شخص است. و از آن جا که هیچ کنش متقابل علی میان ذهن و بدن وجود ندارد، آنچه به مسئله ی ذهن- بدن مشهور است، به بیان تخصصی،منتفی است...« نفس انسان، هر بار که اشیا را در نظام معمول طبیعت در می یابد، نه به خودش علم تام دارد، نه به جسم خودش و نه به اجسام خارجی، بلکه علم او به این امور فقط علم مبهم و ناقص است.»ص 40

    « هر شئ ، تا آن جا که به قدرت خود می تواند، می کوشد تا در هستی اش پایدار بماند» ... ما باید در جهت رهایی از انفعالات بکوشیم- یا از آن جا که این امر به نحو مطلق ممکن نیست، دست کم یاد بگیریم که چگونه آن ها را تعدیل و مهار کنیم- و بدین طریق موجوداتی فعال و خودمختار شویم... از این حیث که هرآنچه بر ما عارض شود، نه از روابطمان با چیزهای بیرون از ما، بلکه از طبیعت خودمان حاصل خواهد شد... در نتیجه از فراز و نشیب های عاطفی پر زحمت این زندگی حقیقتا رها خواهیم شد. راه رسیدن به این رهایی افزودن بر شناختمان است. افزودن بر مخزن تصورات تام مان، و زدودن تصورات غیر تام تا آن جا که ممکن باشد، تصوراتی که نه از صرفِ طبیعت ذهن، بلکه از آنجا ناشی می شوند که ابراز چگونگی تأثر بدنمان از دیگر اجسام هستند. به عبارت دیگر ما باید خودمن را از اتکا به حواس و تخیل برهانیم. چرا که حیاتِ وابسته به حواس و خیالات، حیاتی است متأثر از اشیای پیرامونمان و تحت هدایت آنها، و باید تا آنجا که می توانیم صرفا بر قوای عقلانی خود تکیه کنیم.

     

    "عشق" صرفا خوشی ای است ملازم با آگاهی از علتی خارجی که تحول در جهت کمال بیشتر را موجب می شود. ما به آن چیزی عشق می ورزیم که برایمان نفع داشته باشد و موجب لذت شود

    "نفرت" هیچ نیست مگر « المی که همراه با تصور یک علت خارجی است.»

    " امید" صرفا « لذت ناپایداری است که از صورت خیالی شئ آینده یا گذشته ای که وقوعش مشکوک می نماید به وجود می آید.» ما به چیزی امید داریم که وقوعش، وقوعی که هنوز قطعی نیست، موجب لذت خواهد شد. اما از چیزی بیم داریم که وقوعش، وقوعی که آن نیز قطعی نیست، موجب الم خواهد شد. وقتی چیزی که نسبت به وقوعش تردید داریم، قطعی است، امید به اطمینان تبدیل می شود و بیم به یأس.ص 48

    « من ناتوانی انسان را در تسلط بر عواطف خود و جلوگیری از آنها بندگی می نامم. زیرا کسی که تحت سلطه ی عواطف خویش است مالک خود نیست، بلکه تا آن حد دستخوش اتفاق است که با این که بهتر را می بیند، غالبا مجبور می شود که از بدتر پیروی کند.» اسپینوزا می گوید داشتن عشق مفرط به چیزی « که در معرض تغیرات کثیر است و نیز به چیزی که هرگز نمی توانیم کاملا در اختیار داشته باشیم » نوعی « ناخوشی نفس » است... باید تلاش کنیم تا مهار ارزش گذاری های خویش را خود به دست گیریم و بدین وسیله سلطه ای را که چیزهای خارجی و انفعالات بر ما دارند به حداقل برسانیم... راه مهار کردن و تعدیل عواطف از فضیلت می گذرد.ص 50

    « شخصِ آزاد » از نظر اسپینوزا:

    موهبت ها و خسارت های تقدیر را با متانت می پذیرد

    تنها دست به کارهایی می زند که باور دارد " مهم ترین امور در زندگی " هستند

    علی رغم خودنگری بنیادینی، در قبال دیگران دست به رفتارهایی میزند که نوعا اخلاقی و حتی دیگرخواهانه تلقی می شوند.

    همً بهروزی و شکوفایی فضیلت مندانه ی دیگر انسان ها را دارد

    به واسطه ی خیرخواهیِ عقلانی( نه حس ترحم یا انفعالی دیگر ) هر آنچه از دستش بر می آید دریغ نمی کند تا این اطمینان حاصل شود که آنها نیز از طریقِ فهم، به ساحت فراغت و خلاصی از آشوب و غوغای انفعالات نایل می آیند.

    دلواپس مرگ نیست.

    نسبت به هیچ پاداش سرمدی و آن جهانی ای امیدوار نیست و نه از هیچ عقوبتِ سرمدی ای بیمناک.

    میداند نفس از حیث شخصی،جاودان نیست اما برخوردار از نوعی سرمدیت.ص 55

     

    ایمان و پارسایی به شخصی تعلق ندارد که عقلانی ترین استدلال را در تأیید وجود خدا یا کامل ترین فهم فلسفی را از صفات او دارد، بلکه متعلق به شخصی هستند « که به بهترین نحو اعمال حاکی از عدالت و محبت را در خود جلوه گر می کند. »ص 71

    جایی برای من...
    ما را در سایت جایی برای من دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 227 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 5:15