" با ... کتاب بخونیم "

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب



    می تواند جای نقطه چین هر اسمی باشد. ممکن است حتا نام یک نرم افزاری باشد که شما را به کتاب خواندن تشویق می کند. شما می توانید نام هر شخصی را در سه نقطه ی این جمله قرار بدهید، برای من اما آن نام بسیار غریبه بود. حتما برای دیگران هم در نگاه نخست همینطور بوده است. اما بهترین واژه برای پر کردن جای خالی، کلمه ی " سلبریتی " بود. همو که می تواند به مجله ها راه پیدا کند، اخبار را مصادره کند، فالوورهای کیلویی جمع کند و جهانش را با " دوست داشتم " های مجازی یا همان لایک کردن های بی محتوا به اوجِ شهرت برساند.
    نام کتاب و نام یک سلبریتی در هم آغوشیِ هم تناقض دارد؛ به همین دلیل فکر میکنم باید یک جای کار بلنگد. یا کتابها دیگر کتاب نیستند یا سلبریتی بودن معنایش عوض شده است. سعی میکنم پارادوکس اش را بفهمم پس آلیس وار پا به این دنیای عجیب و وارونه میگذارم.  

    چقدر همه چیز زود معنایش عوض می شود. انگار همین دیروز بود که ناشر بودن یک نوع کاسبی نبود که برای سود بیشتر و تیراژ بالاتر از چهره های مجازی استفاده کند، ناشر بودن گونه ای روشنفکر بودن، دغدغه مندِ فرهنگ بودن، و نوعی ایستادن در مقابل طوفانِ جهلِ ویران کننده ی اندیشه بود. آن زمانهای نه چندان دور، هنوز هیچ ناشری برای فروش بیشتر به حضورِ چهره ها نیاز نداشت. فقط به خوانندگان همیشگی نیاز داشت و اندکی وجدان بیدار برای ساختن دنیای بهتر. کتابفروشی ها... همان کتابفروشی هایی که جای خالیِ آموزش و پرورشِ بیمارمان را پر میکرد و نوشداروی شان دوای دردی بود که در مدارس دچارش شده بودیم. نه جشن امضایی بود نه رونمایی و بزرگ نمایی؛ به جای آن اثری بود بزرگ و ستودنی که امضای صاحب اثر، همان جاودان اثری بود که در خیال و ذهن و قلب ما می ماند. اما حالا همه چیز به یک کمپین نیاز دارد. کتاب خواندن، فهمیدن، آدم حساب شدن در جامعه، خود بودن، شهروند بودن، انسان بودن، سلبریتی شدن...خدابیامرز بورخس اینقدر با نمایشِ کتابهایش فضای ذهنی عوام را پر نکرده بود که مردمان این عصر با آثار او شوآف می کنند.

    کتاب خواندن را به این اندازه رمانتیک و فارغ از واقعیات زندگی نشان ندهیم. طوری وانمود نکنیم که لبخندمان، زندگی بی دردمان، ثروت مان و جایگاهِمان در دنیا مدیون همین چند قلم رمانی است که می خوانیم. آمارِ خوشبختی ( البته اگر خوشبخت بودنمان را آمار گرفته باشیم ) با خواندنِ " در باب حکمت زندگیِ شوپنهاور " یا " ملت عشقِ الیف شافاک " بالا نرفته است. فقط کثرت استفاده ی ما از یک چیز ( به اصطلاح فلسفی اش ) به اثبات رسیده است. درست مثل اینست که همه ما طعم دیزی را یکبار در زندگی چشیده باشیم، به همین اندازه ضرورتِ مفتخر بودن به تکرار یک امر، ناچیز، بی ارزش و بی دلیل است.
    همچون آلیسِ سرخورده از دنیای که عطایش را به عجایب اش فروخته باشد، صفحه ی اینستاگرام را می بندم و به این فکر میکنم: آن کتابخوانِ معروف، امروز کدام لحظه ی خوشبختی اش را عکس خواهد گرفت و با آن تحسین و تمجیدهای مجازی اش را به سلول های نیمه مرده اش تزریق خواهد کرد؟

    ای کتابها
    کتابهای نیمه جانِ سالخورده
    پیغمبرانِ بادیه نشین و غرق شده در دریای فراموشی
    سوختگانِ در آتشِ طمعِ پادشاهان و جاهلان
      فراموش شدگان ابدی
    که قدرت کلماتتان میان رنگ و لعابِ جلد زرین و رنگارنگ
    خاموش شد
    اینک آتشی همیشگی در انتظار شماست
    آتشِ همیشه سوزانِ انسانِ تو خالی
    آتشِ جهنمِ جهلی ابدی...

    جایی برای من...
    ما را در سایت جایی برای من دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 208 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 18:52