وضعیت کودکی در ایران

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    به این کلمات نگاهی بیندازید:

    کودک آزاری، تجاوز به کودکان، کودک همسری، کودکانِ کار، کودکان متکدی، کودکانِ بد سرپرست، کودکانِ معتاد، خودکشی کودکان... چرا کودکی در این سرزمین با چنین پسوندها و پیشوندهای دردناک با دردی عمیق گره خورده است؟ ازخودمان بپرسیم چرا توصیفی که از کودکان و دوره ی کودکی داریم با واژگان تلخ و شوربخت یکی شده اند و برای توصیف زیبا و ستودنی از چنین دوره ای جز همان شعر بلند "باز باران" از گلچین گیلانی توصیف دیگری نداریم.

    کودک، انسان نابالغی است که هنوز در حال تجربه اندوزی است. به مقتضای سن کم و توان جسمی اندکی که دارد کم توان در اداره ی زندگی است و توانِ دفاع از خویشتن در مقابل آسیب های اجتماعی را ندارد. او نیازمند حمایت و آموزش است تا به بلوغ رسیده و برای به عهده گرفتن زندگی خویش به حد کافی نیرومند شود. به همین علت، در صورت طرد شدن از سمت خانواده، حمایت نشدن از سوی قانون و مهم تر از آن، ماندن در دستانِ جامعه ای که بر ضعیفانش ستم روا میدارد، دچار آسیب های جدی و ناگوار می شود.

    اما چه می شود که کودکی در همه ی ادوار تاریخیِ این سرزمین یادآور خاطرات تلخ و گزنده است؟ چنین پرسشی نیازمند بررسی و پژوهش است و در حال حاضر یکی از مهمترین مسائل روز به شمار می آید که به دلیل حساسیت ویژه آن باید به سرعت به آن پرداخته شود.

    گویی کودکی در این سرزمین پیوند شومی با رنج بسته است. وضعیتی که هم از سوی جامعه نادیده گرفته شده است و هم از سوی مراجع قانونی و نظام آموزش و پرورش مورد بی لطفی قرار گرفته است. در حوزه ی ادبیات و فرهنگ نیز تا جایی که به خاطر دارم توجه ویژه و مستقلی به دورانِ کودکی نشده است به جز اندک مواردی که به هیچ عنوان در خور چنین امر مهمی نیستند (به عنوان مثال تنها در جایی که نقش مادر و مادر بودن پررنگ بوده است به کودک توجه شده است که امر کودکی در سو استفاده ی ابزاری از آن به محاق رفته است؛ بعنوان مثال لالایی هایی که برای کودکان سروده شده اند که تقریبا در همه ی آنها معنا و مفاهیمی سیاسی و اجتماعی گنجانده شده است نه مفاهیم در جهتِ شناخت درست از دنیای کودکی و نیازهایش. چه بسیارند کودکانی که باید رنج فلک کردن را تحمل میکردند و این تنبیهات جزیی از اصول پرورشی و مورد قبول جامعه نیز بودند! بعنوان مثال کودکی که در افسانه ها به سبب ظاهر عجیب و متفاوت اش در کوهستان رها می شود(مقایسه کنید با  عکس العمل جامعه به کودکان اوتیسمی و سندارم دان) و توسط پرنده ای افسانه ای (سیمرغ) بزرگ می شود و صاحب پسری می شود که رستم نام دارد؛ داستانی که چراییِ آن رنج کودکانه نیست بلکه ستودن چنین رنجی است که از آن رستم ها میزاید! از این قبیل روایاتی که در نهان و آشکار خشونت بر کودکان را روا می دارند به وفور یافت می شود. می توانید آن را در کلام شمس نیز بیابید. او که مسئول تربیت یک کودک می شود، او را در حالیکه بعلت تنبیهات شدید بدنی از هوش رفته است به والدینش برمیگرداند. امری غیرانسانی و غیراخلاقی که در مقابل جایگاه بلند اجتماعی و معنوی استاد، از یاد می رود و نادیده گرفته می شود). اما اگر نگاهی به تاریخ ادبی غرب بیاندازیم پیشینه ی تاریخی_آموزشی در بسیاری از داستان ها و روایت هایی می بینیم که بیشتر آنها حولِ محورِ آموزش و پرورش کودکان و توجه به نیازهای روانشناختی آنان است. این روایت را در مقابل روایت ما از کودکی قرار بدهید. آنچه می یابید علاوه بر تمام پسوندهای دردناکی که در ابتدا ذکر شد تنبیه معلم و مرشد، یا همان چوب معلم را هم اضافه کنید. گویی امر آموزش به کودکان از همان ابتدا به خشونت آمیخته شده است.

     باز هم این پرسش به میان می آید که چرا چنین نگرش شومی به آموزش کودکان هیچگاه اصلاح نشده است و چرا نگاهِ تعلیم و تربیتی به اینان تا به این حد آمیخته به انواع خشونت است؟

     

    جایی برای من...
    ما را در سایت جایی برای من دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 212 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 0:18