مسألۀ آزاردهندهای که مدتهاست به روح و روان ما آسیب جدی زده است، بحث و گفتگوهای بیپایه و بی ریشه و بر اساس سلیقه شخصی، و نه مستدل و تجربهمند در حوزههای مختلف سیاسی و اجتماعی و دینی است که در فضای جامعه و دنیای مجازی شکل گرفته است. اگرچه بحث و گفتگوی اصیل و کارآمد به رشد اندیشه و تفکر انتقادی کمک میکند، اما براستی آنچه بین ما میگذرد گفتگوی اصیل نامیده میشود و آنچه در پی آنیم رشد و تعالی اندیشه انتقادی و سازنده است؟ به نظر میآید هرچه میگذرد بر ابهام مسائلی که به آنها میپردازیم افزوده و هوای دلهایمان نیز مهآلوده تر و گرفتهتر میشود. با وجود اینکه برای داشتنِ آزادی بیان و دیدگاه پافشاری کردهایم و خواهان فضایی آزاد برای گفتگو بودهایم اما نکتهای مهم و اساسی را فراموش کردهایم؛ آیا بر آنچه میخواهیم بگوییم و به بحث و گفتگو بنشینیم وسعت دید و دانش کافی داریم؟
با کمی گشت و گذار در میان تودۀ عظیمی از مباحثی که در دنیای مجازی دست به دست میچرخد و گذری بر اتاقهای گفتگو میان اقشار مردم و اساتید و دانشگاهیان، مسألهای نگران کننده به چشم میخورد؛ ارزش مطالبی که عنوان میکنیم و کارکردی که باید برای جامعه و زندگی افراد آن داشته باشند به حداقل رسیده است. اینطور بگویم که در این مواقع احساس میکنم به کتابفروشیای پاگذاشتهام که از کتب ارزشمند خبری نیست و هرچه هست متون زرد و عامهپسندی است که تا خرخره مغازه را پُر کرده است. آیا از خودمان میپرسیم این حجم هیاهو در نظرات مختلف که در حد یک نظر شخصی باقی ماندهاند چه دردی را از ما دوا میکنند؟ آیا از خودمان میپرسیم قرار است تا کی این روند ادامه داشته باشد و گفتگویی که باید عامل پیشرفت و آگاهیبخش باشد چرا تنها به میدانِ مسابقهای تبدیل شده است که هدف افراد رسیدن به خط پایان است؟ پایانِ کلام و مخلص کلامی که ما را پیروزمندانه بر صدر بنشاند و تشویق حضار ما را در خوشی غرق کند و دیگران را خسته و رنجور به یأس دچار کند.
تاریخ از انسانهایی میگوید که برای آزادی بیان جنگیدهاند و دغدغه همیشگیشان گشودنِ انسداد مسیر گفتگو بوده است. اما در هیچ کجای تاریخ ایران جنبشی یا حرکتی را مشاهده نمیکنیم که به همان شدتی که در تلاش برای آزادانه حرف زدن و زندگی کردن بودهاند، دغدغۀ دانش بیشتر و تشنۀ فهمیدن و یادگیری آنها را به حرکت وادار کرده باشد. گویی تنها دغدغۀ ایرانیان در طول تاریخ، پس گرفتنِ صدایشان بوده است اما اینها تنها اصواتی هستند که در طی تاریخ مفاهیم و معانی خود را از دست دادهاند. باید میدانستیم که پس از دورههای طولانی تاریخی استبداد و ظلم و ستم، آنچه باید بازپس گرفته شود آگاهی از دست رفته و شعلۀ خاموش شدۀ دانش است. تا زمانی که گویِ دانش به چنگ ما نیاید، گویِ زندگیمان همواره شکسته خواهد شد.
چه بسیار نویسندگان و متفکران بزرگ در دوران سیاه دیکتاتوری و استبداد آثاری جاودانه و اندیشههای چارهساز از خود به جای گذاشتند و بینش و بصیرت روشن آفریدند. آزادی بخشی از خواستۀ ماست اما مسأله ما باید این باشد که چرا به اندازهای که باید در اندیشه و در تفکر بالغ و بزرگ نشدهایم که بتوانیم جامعه را از وضعیت دردناک امروزی نجات بدهیم. مسأله ما باید فکر و اندیشۀ ناکارآمدمان باشد. در غیر اینصورت برای نوشتن نه به فضای مجازی، تنها به کاغذ و قلمی نیاز است که اندیشه را به دستِ آنهایی که اهل تفکرند برساند.
بپرسید پس موبد تیز مغز
که اندر جهان چیست کردار نغز
کجا مرد را روشنایی دهد
ز رنج زمانه رهایی دهد
چنین داد پاسخ که هر کو خرد
بیابد ز هر دو جهان بر خورد
بدو گفت گرنیستش بخردی
خرد خلعتی روشنست ایزدی
چنین داد پاسخ که دانش بهست
چو دانا بود برمهان برمهست
بدو گفت گر راه دانش نجست
بدین آب هرگز روان را نشست
برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 214